• 6 سال پیش

  • 2.4K

  • 23:43

خواب شفیره ها

داستان شب
1
1
0

خواب شفیره ها

داستان شب
  • 23:43

  • 2.4K

  • 6 سال پیش

توضیحات
صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم که یک بند فریاد می زد: افسانه! افسانه! افسانه! ... آن قدر در جنگل پیش رفتم که به صخره های عظیم کوه رسیدم. امکان نداشت افسانه (دختربچه توانسته باشد از این صخره ها بالا برود. از مسیر دیگری برگشتم و دوباره از رودخانه عبور کردم . حالا مریم هم نبود! دیگر صدایش هم نمی آمد! میان درختان راش راه افتادم و بلند فریاد زدم : افسانه ! مریم ! افسانه ! مریم !... داستان "خواب شفیره ها" نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهر موسیقی و تنظیم : آرش سلگی

shenoto-ads
shenoto-ads