• 6 سال پیش

  • 2.0K

  • 12:16

بی شرف

داستان شب
6
6
4

بی شرف

داستان شب
  • 12:16

  • 2.0K

  • 6 سال پیش

توضیحات
بی شرف به صورت خونی مامان خیره شد و فکر کرد دنیا از حرکت وایستاده. مامان در حالی که گریه می کرد بغلش کرد و گفت مردا همشون بی شرفن ! همشون بی شرفن! ولی تو وقتی بزرگ شدی کاری که بابات با من کرد ، با هیچ زنی نکن خوب؟ با هیچ زنی. وقتی بزرگ شدی مثل بقیه مردا بی شرف نباش. پسر همون طور که به صورت خیس و کبود مادرش خیره شده بود، فکر کرد هیچ وقت ، هیچ وقت حتی اگه بمیره هیچ زنی رو نمی زنه. هیچ وقت بی شرف نمی شه! ... داستان "بی شرف" نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهر

با صدای
علیرضا ایرانمهر

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads